در سوگ جوان نامراد
حضرت ظریفی حضرت ظریفی

(بکجابرم دلم را که هوای گریه دارد)

(برس ای غزل بدادم که بلب رسیده جانم)

هر چند فاصله بین محل دفتر کار واقامتم کوتاه بودخراش انگشتان سرد صبح را بر رویم حس میکردم با ورود محل کار  به خبرغیرمترقبه وتکاندهندهء مواجه شدم.

جوان 27 سالهء افغان که بطور همیش یکی از مراجعین همین دفتربود ظاهرا به اثر لغزش روی یخ جان باخته و پولیس جسدش را نسبت بیکسی در سرد خانه انتقال داده بود.

او تنها میزیست و گاه رنج دیار غربت وبیکسی هایش را بامن به قصه می نشست واز غصه اش میکاست او با تنهایی هایش عزیز مردمان خوش بر خورد فنلاندی بود که با تاءسف ما مها جرین بی تفاوت وبی مسئولیت افغان دردیارغربت یاری با هموطنان را به فرا موشی سپرده ایم.

چه مشکل ودرد آور است مرگ در بیکسی وغربت. حال که بعد مرگش دورهم جمع میشویم وفاتحه می خوانیم بدون شک تظاهری بیش نیست و طعنه ایست برخود ستاییهای ما.

 

امروز مرگ تازه جوان را گریستم

 

با قرب دوست آه وفغان را گریستم

 

وندردیارهجربه بیدادزندگی

 

با بیکسی زمین وزمان را گریستم

 

از بس ترانهء غم واندوه خفته است

 

در پیچ وتاب درد فغان را گریستم

 

سخت است بیکسی وبه غربت جفای یار

 

با مرگ دوست رنج زمان را گریستم

 

بر شانه های دامن غربت فتادم، و

 

بغض گلوی عقدهء جان را گریستم.

 

28/11/2007 شهرتامپره کشورفنلاند

 

 


December 2nd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان